فراسوی حرمان به قلم روژان کاردان و مهسا خدایی
پارت یکم :
همهجا تاریک بود و نور مخصوص هالوژن روی صورتش میتابید. خیلی دلم میخواست برم طرفش اما نمیتونستم. انگار به جایی زنجیرم کرده بودن. دقیق به چشمام زل زده بود، هر دقیقه صداش بلندتر میشد و هی تکرار میکرد:
-این لحظه حرمانِ توئه.
با وحشت ا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
خوره رمان
00تا اینجا که خوب بود امیدوارم یه رمان عالی باشه